وقتی ارتباط عاشقانه ات به انتها میرسد فقط به سادگی بگو همش تقصیر من بود ...
*******
برایم سیگاری اتش بزن میان لبهایم بگذارو دور شو.....من پر از باروتم...
*******
قدرتِ کلماتت را بالا ببر نه صدایت را ! این باران است که باعث رشد گلها میشود نه رعد و برق !!!!
*******
کوله بار غم هارا برمی داریم به شکرانه دیدار دوست یک سبد گل دعا به تبرک یادش یک بغل توبه بی ریا با بوی عطر ارغوان هنگام شنیدن صدای عشق از گلدسته های عبودیت به مهمانی یار می رویم
********
چقدر سخته بعد از مدتها نیمه گمشدت رو کامل پیدا کنی...
*******
هیچ چیز و هیچ کس نمیتواند تو را نگران کند اگر او را که مراقب توست باور کنی ...
********
فرشتگان از خدا پرسیدن: خدایا تو که بشر رو انقدر دوست داری چرا غم را آفریدی ؟ خدا گفت : غم را به خاطر خودم آفریدم چون این مخلوقه من تا غمگین نباشه به یاد خالقش نمی افتاد !
********
خدا را دوست بدارید حداقلش این است که یکی را دوست دارید که روزی به او می رسید
*********
در یک رابطه ی دونفره ؛ وقتی دو نفر هیچ مشکلی با هم ندارند ، حتماً یکیشون تمام حرفهای دلش رو نمیگه ... !
**********
به سـلـامتــی اون رفــــیقی که مــــجازیـه امـــــــــّــا . . .!!! یـه جوری واســــت سنـگ صـــــبوره که هیـــچ کـدوم از رفیــــقای واقـعـیت بـه گَـــــــرد پاش نمـــــیرسـن!!
*********
مـــذکر عزیــــز : " مــــــرد " بـــاش ! زمیــــن به مــــرد بودنـ ــــت نیــــاز داره ! مــــرد باش ؛ نـــه فقط با جســـمت ! مـــــرد بــــاش با نگــــاهت ، با احســـاست ، . . . ! مردونه حــــــرف بزن ، مـــــــردونه بخنــــــد ، مردونه گریــــــه کن ، مــــــردونه عشــــق بورز ، مردونه ببــــــــخش ، . . . ! مرد بــــــاش و هیچ وقت نامـــردی نکن ؛ مخصوصـــــا در حق کســـــی که باورت کــــرده و بهـــــت تکیـــــه کرده.....
********
میان این همه نوشتـــــــــــه های مجــــــــــــــــازی دلم برای طعم یک سطر دست خط واقعی تنگ شده ست آنهم از نوع صادقانه اش ..
از تو به آسمانها رسیدم ، شدم خورشید و بر روی دنیا تابیدم !
از تو به دریاها رسیدم ، مثل یک موج خروشان در آغوش ساحل قلبت خوابیدم!
از تو به عشق رسیدم ، عاشق شدم و راز عشق را فهمیدم !
از تو به همه چیز رسیدم ، شدم همدلی برایت و همه درد دل هایت را شنیدم!
از تو به فرداها رسیدم ، خوشبختی را در کنار تو بر روی صفحه دفتر عشق کشیدم!
از تو به رویاها رسیدم ، در خیالم به حقیقت رسیدم ، تو را لمس کردم و طعم عشق را با تو چشیدم!
روزها میگذرد ، لحظه به لحظه با تو شیرین است ، زندگی ام با تو همین است که من رسیده ام به جایی که دلم نمیخواد هیچگاه ترک کنم این دنیای عاشقانه را!
رها کردی مرا از تنهایی آنگاه که نسیم عشقت گرد و غبارها را از دلم برد، آنگاه که امواج پر از عشقت غمها را از دلم شست ، شدم عاشق و نشستم در دلت ، هنوز به یاد دارم معجزه آن چشمهایت ...!
خدا تنها روزنه امیدی است
که هیچگاه بسته نمی شود؛
تنها کسی است
که با دهان بسته هم می توان صدایش کرد؛
با پای شکسته هم می توان سراغش رفت!
تنها خریداریست
که اجناس شکسته را بهتر می خرد،
تنها کسی است که وقتی همه رفتند می ماند،
وقتی همه پشت کردند،
آغوش می گشاید.
وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود.
و تنها سلطانی است
که دلش با بخشیدن آرام می گیرد
نه با تنبیه کردن!
والنتاین در قرن اول میلادی در روم زندگی می کرد. در آن زمان روم تحت سلطه پادشاهی جنگجو به نام کلادسیوس بود که دوست داشت سربازان برای حضور سپاهش در جنگ داوطلب شوند ولی مردها نمی خواستند بجنگند، و کلادسیوس این کمبود سرباز را ناشی از سستی مردها در ترک عشق می دانست، پس همه ی نامزدی ها و ازدواج ها را ملغی اعلام کرد، همانطور که گفته شد والنتاین که در آن زمان یک کشیش بود با او به مبارزه برخاست و به همراه ماریوس مقدس عزم خود را جزم کردند تا زوج های جوان را به طور سری به عقد هم درآورند.
پس از با خبر شدن پادشاه از این قضیه برای سر والنتاین مقدس جایزه تعیین شد و او زندانی شد.
وقتی در زندان بود بسیاری از کسانی که او آنها را به عقد هم در آورده بود به دیدنش رفتند.
آنها گل و نامه های محبت آمیز خود را از بالای دیوار زندان پرتاب می کردند. تا اینکه سرانجام در روز ١٤ فوریه سال ٢٦٩ قبل از میلاد به قتل رسید.
یکی از ملاقات کنندگان او دختر زندانبان بود، روزها به دیدارش می آمد و چند ساعتی با هم صحبت می کردند. روزی که قرار بود والنتاین کشته شود نامه ای برای تشکر از دختر زندانبان نوشت که با جمله “Love from your valentine” خاتمه یافت.
در سال ٤٩٦ بعد از میلاد، پاپ کلادسیوس ١٤ فوریه را به افتخار او روز والنتاین نامید. از سالها قبل روز ١٤ فوریه کسانی که یکدیگر را دوست داشته اند برای هم هدایای ساده ای چون گل می فرستادند.
در نقاط مختلف دنیا در این روز مراسم مختلفی برگزار می شود که از جمله آنها می توان به موارد زیر اشاره کرد:
در انگلستان کودکان به شیوه بزرگسالان لباس می پوشیدند و می خواندند:
صبحت بخیر، والنتاین
قفل هایت را مثل قفل های من باز کن
دو تا و سوی بعد از آن
صبحت بخیر والنتاین
در ولز، روز ١٤ فوریه مردم به هم قاشق های چوبی هدیه می کنند که روی آنها را با قلب و کلید تزیین کرده اند این اشیای تزیینی به این معناست که "عشق من، تو قفل قلب مرا باز کردی."
در قرون گذشته در این روز مردی که دختری را دوست داشته برایش لباس هدیه می فرستاده اگر دختر هدیه را می پذیرفته به معنای پذیرش خواستگاری او بوده است.
بعضی مردم عقیده دارند اگر در روز والنتاین یک سینه سرخ بالای سر دختری پرواز کند به معنی این است که او با یک دریا نورد ازدواج خواهد کرد. اگر یک گنجشک ببیند یعنی شوهرش فقیر ولی بسیار خوش اخلاق است و اگر یک سهره ببیند به معنای ازدواج با یک مرد میلیونر خواهد بود.
افسانه دیگری نیز می گوید اگر یک دختر یک سیب را از دم گرفته بچرخاند و در همین حال نام ٥ پسر مورد علاقه اش را به زبان بیاورد با پسری ازدواج خواهد کرد که در زمان ایستادن سیب نامش در زبان او بوده است و اگر همین سیب را از وسط بدو نیم کند تعداد تخمه های سیب تعداد فرزندان او خواهد بود.
[+] نوشته
شده توسط مهربون در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:,
شبی پسر کوچکی یک برگ کاغذ به مادرش داد. مادر آن را گرفت و با صدای بلند خواند:پسرک با خط بچگانه نوشته بود: کوتاه کردن چمن باغچه: ۵ دلار مرتب کردن اتاق خوابم:
۱دلار بیرون بردن زباله ها: ۲ دلار نمره ی ریاضی خوبی که گرفتم: ۶ دلار جمع بدهی شما به من: ۱۴دلار مادر به چشمان منتظر پسر نگاهی کرد. لحظه ای خاطراتش را مرور کرد. سپس قلم را برداشت و پشت برگه ی صورتحساب نوشت: بابت سختی ۹ ماه بارداری، که در وجودم رشد کردی: هیچ بابت تمام شب هایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم: هیچ بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی: هیچبابت غذا، نظاقت تو و اسباب بازی هایت: هیچ و اگر تمام اینها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه ی عشق واقعی من به تو هیچ است. وقتی پسرک آنچه را که مادرش نوشته بود خواند، با چشمان پر از اشک به چشمان مادر نگاه کرد و گفت: مادر دوستت دارم. آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت: قبلآ به طور کامل پرداخت شده...!
فردا نه چند ساعت بعد هم نه چند ثانیه هم نه همین الان...
برای مادرت یه کاری کن، اگر زنده است دستش را، اگر به آسمان رفته است، قبرش را...
اگر پیشت نیست، یادش را، اگر قهری، چهره اش را، اگر آشتی هستی، پایش را، ببوس...
من بد بودم اما بدی نبودم
تو خوبی
و این همهی اعترافهاست
تو را شناختم.. تو را یافتم.. تو را دریافتم و همهی حرفهایم شعر شد.. سبک شد
عقدههایم شعر شد.. سنگینیها همه شعر شد
بدی شعر شد.. سنگ شعر شد ..علف شعر شد.. دشمنی شعر شد
همه شعرها خوبی شد
به تو گفتم: «گنجشکِ کوچکِ من باش
تا در بهارِ تو من درختی پُرشکوفه شوم.»
من به خوبیها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبیها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همهی اقرارهاست، بزرگترین اقرارهاست
دلم میخواهد خوب باشم
دلم میخواهد تو باشم و برای همین راست میگویم
نگاه کن:
با من بمان!
[+] نوشته
شده توسط مهربون در چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:,
ضمن عرض تبریک و تهنیت به مناسبت میلاد با سعادت بهانه هستی خاتم الانبیا حضرت محمد صل الله علیه و آله وسلم و همچنین میلاد فرخنده حضرت امام جعفر صادق علیه السلام خدمت آقا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و تمامی مسلمانان ,به همین مناسبت تعدادی پیامک آماده کرده ایم که در ادامه مطلب میتوانید مشاهده نمایید.
ای دل! شدی سنگ صبوری برای همه.
همیشه شریک دردهایشان بودی و همنشین دل خرابشان..
همیشه لحظه های تنهایشان با تو تقسیم می شد و بغض های گلوگیرشان با گریه بر شانه های تو جاری می شد.
ولی کاش می دانستند درد تو کمتر نیست، حال تو بهتر نیست..
کاش می توانستی فریاد زنی که تنهایی درد دارد و چه سخت است..
اما ملالی نیست!
شاید، شاید قسمتت این بود.
درد کشیده باشی تا بفهمی حال دلی را که درد امانش را بریده و بفهمی نگفته هایی را که پشت سنگینی یک بغض پنهان مانده.
********************
خدایا تنها مگذار دلی را که هیچکس دردش را نمی فهمد،
چرا که خود می دانی چه سخت است تنهایی.
من دلم می خواهدخانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو
هر کسی می خواهد وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند
شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار خانۀ ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگرخانۀ دوست کجاست
در این پست می خواهم شعر یکی از برادر زاده های خودم را برایتون بذارم این شاعر کوچک اولین شعری است که گفته و اسم شعر خود را هم گذاشته خدای مهربون البته هنوز شروع شعر گفتن اوست و برای دلگرمی ایشون این شعر گذاشتم تا شما دوستان اون رو راهنمایی کنید تا هر روز بهتر و بهتر بشه و شعر های زیبایی بسراید ضمنا این شعر از یک پسر11ساله است .محمد جواد جون دوستت دارم .
نگران نباش.....
حال من خوب است.......
بزرگ شده ام........
دیگر انقدر کوچک نیستم......
که در دلتنگی هایم گم شوم !
آموخته ام........
که این فاصله ی کوتاه
بین لبخند و اشک.....
نامش زندگیست !
آموخته ام.......
که دیگر دلم برای نبودنت تنگ نشود.
راستی.......
دروغ گفتن را هم خوب یاد گرفته ام.......
حال من خوب است.......
"خــــــــــــوب خــــــــــــــــــوب"
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
اصل مطلب و آدرس
aslematlab.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.