ضمن عرض تبریک و تهنیت به مناسبت میلاد با سعادت بهانه هستی خاتم الانبیا حضرت محمد صل الله علیه و آله وسلم و همچنین میلاد فرخنده حضرت امام جعفر صادق علیه السلام خدمت آقا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و تمامی مسلمانان ,به همین مناسبت تعدادی پیامک آماده کرده ایم که در ادامه مطلب میتوانید مشاهده نمایید.
ای دل! شدی سنگ صبوری برای همه.
همیشه شریک دردهایشان بودی و همنشین دل خرابشان..
همیشه لحظه های تنهایشان با تو تقسیم می شد و بغض های گلوگیرشان با گریه بر شانه های تو جاری می شد.
ولی کاش می دانستند درد تو کمتر نیست، حال تو بهتر نیست..
کاش می توانستی فریاد زنی که تنهایی درد دارد و چه سخت است..
اما ملالی نیست!
شاید، شاید قسمتت این بود.
درد کشیده باشی تا بفهمی حال دلی را که درد امانش را بریده و بفهمی نگفته هایی را که پشت سنگینی یک بغض پنهان مانده.
********************
خدایا تنها مگذار دلی را که هیچکس دردش را نمی فهمد،
چرا که خود می دانی چه سخت است تنهایی.
من دلم می خواهدخانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو
هر کسی می خواهد وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند
شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار خانۀ ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگرخانۀ دوست کجاست
در این پست می خواهم شعر یکی از برادر زاده های خودم را برایتون بذارم این شاعر کوچک اولین شعری است که گفته و اسم شعر خود را هم گذاشته خدای مهربون البته هنوز شروع شعر گفتن اوست و برای دلگرمی ایشون این شعر گذاشتم تا شما دوستان اون رو راهنمایی کنید تا هر روز بهتر و بهتر بشه و شعر های زیبایی بسراید ضمنا این شعر از یک پسر11ساله است .محمد جواد جون دوستت دارم .
صد شاخه گل محمدی با صلوات
تقدیم امام عسگری در عتبات
جز حضرت مهدی نبود نائب او
آغاز امامتش درود و صلوات
آغاز امامت حضرتش بر شما مبارک
اللهم عجل لولیک الفرج
[+] نوشته
شده توسط مهربون در یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:,
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت ! پرسیدند : چه می کنی ؟ پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم … گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟ پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد !!
[+] نوشته
شده توسط مهربون در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,
اگه یه سری به این چت روم ها بزنید می بینید که همه به هم دروغ میگن . همون اول که وارد میشی بهت سلام میدن و میگن شما بهترین کس زندگیشون هستی ، از همون اول شما تنها فرد در زندگیشون هستی ، از همون اول شما بهترین انتخابشون هستی ، از همون اول .....
آره از همون اول شما همه چیز هستی یه فرشته ای که خدا آفریده برای اون ....
جالبه تو هم دلت گرم میشه ، تو هم بهش دل میبندی تو هم براش درد و دل میکنی ، تو هم از عشق میگی ، اما چه فایده تو راست گفتی در حالیکه اینجا از سلام تا آخرین کلام دروغ بوده .
سرت کلاه رفت ....
اونم چه کلاه گشادی...
[+] نوشته
شده توسط مهربون در پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,
حوصله ام سر رفته بود به نیمکتی رسیدم و روی آن نشستم به زمین جلوی خودم خیره بودم .
نا گهان دستی روی شانه هایم احساس کردم به طرف دست نگاه کردم دیدم پیرمردی کنارم نشسته .
آرام گفتم بفرمایید کاری دارید
گفت : بله پسرم
گفتم : پدر جان اگه آدرس میخوای یا جایی میخوای بری من حوصله ندارم خواهش میکنم بی خیال من شو .
پیرمرد گفت : پسرم من با خودت کار دارم .
گفتم : بفرما یید پدر جان من حوصله ندارم .
گفت : تو این همه خواستی من را از خودت جدا کنی آیا بد نیست به من دردت را بگویی .
گفتم : تو که خودتم نیاز به کمک داری پدر جان بی خیال ما شو کاری از دست هیچ کس بر نمی آید .
گفت : راست میگی پسرم اما آدرس اونی که میتونه کمکت کنه میدونم .
گفتم : پدرجان تو نه منو میشناسی ، نه میدونی دردم چیه!!! چطور میدونی کی میتونه کمکم کنه ؟
گفت : درست میگی من نمیدونم اما اون خوب میدونه
خواستم یه جوری از دست پیرمد خلاص بشم گفتم : بذار دلش نشکنه بپرسم کیه و بلند بشم برم
هنوز خواستم بگم کیه
گفت : به خدا گفتی دردتو .......
گفتم : کی ؟؟؟؟؟
گفت : خدا..........
بهش بگو....
دست رد به سینه ات نمیزنه ....
گفتم : این حال الان من مقصر خودشه
گفت : پسرم مطمئن باش خدا برای کسی مشکل نمیسازه ، اما گشاینده هر مشکلیه ....
گفتم : باشه پدرجان میرم بهش میگم .
دیگه حوصله حرف زدن نداشتم .بلند شدم راه افتادم. هنوز چند قدمی نرفته بودم که پیرمرد با صدای بلند گفت : برو خدا به همراهت اما همونجور که میری بهش بگو
هیچی به پیر مرد نگفتم اما با خودم گفتم : برو باباجان!
خدا برا من نه وقتشو داره ، نه من باهاش کاردارم ، راست میگه خدا ، خودش یه دفعه بیاد سراغ من بگه دردت چیه .
چند قدمی که رفتم صدایی گوشمو نوازش داد ؛ بهتر که گوش دادم فهمیدم که موقع اذونه
گفتم : هه هه خدا باز که منت مومنات و میکشی بیان عبادتت کنن که ، ولی من باهات قهرم نمیام برو با همونا خوش باش ، تو که درد منو دوا نکردی چرا من باید با تو به حرفم !!!!!
باز راه افتادم...
تو حال خودم بودم یه دفعه صدایی گفت : بازا هر آنچه هستی بازا....
صدا خیلی قشنگ بود وایسادم اطرافمو نگاه کردم کسی نبود .گفتم توهمه ببین دارم دیونه میشم .
صدا گفت : منم ، دنبال من نگرد من نیازی به عبادت ندارم ، اما همیشه وقت برای شنیدن درد ها دارم ، گفتی بیام سراغت اومدم بگو دردت چیه .....
قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند میشود ،همه از هم میپرسند ” چه کس مرده است؟ ” چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است .
[+] نوشته
شده توسط مهربون در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,
در يکي از دبيرستان هاي تهران هنگام برگزاري امتحانات سال ششم دبيرستان به عنوان موضوع انشا اين مطلب داده شد که:
”شجاعت يعني چه؟”
محصلي در قبال اين موضوع فقط نوشته بود :
” شجاعت يعني اين ”
و برگه ي خود را سفيد به ممتحن تحويل داده بود و رفته بود !
اما برگه ي آن جوان دست به دست دبيران گشته بود و همه به اتفاق و بدون استثنا به ورقهی سفيد او نمره 20 دادند...
فكر ميكنيد اون دانش آموز چه كسي مي تونست باشه؟
.
.
.
.
سخنانی که در زیر برای شما گذاشتم حرفای دلی آرام شده در آغوش خداست .سخنان فردی که همیشه خدایی زیست . تا اینکه خدا هم او را صدا کرد و در آغوش گرفت .شهید شوشتری مردی بی مثال بود .
روحش شاد و راهش پر رهروباد......
بد نیست کمی هم تامل کنیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!
===================
دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم گذشتیم ...
آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز...
دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز تلاش می کنیم ناممان گم نشود ...
جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو می دهد ...
آنجا روی درب اطاقمان می نوشتیم : یا حسین فرماندهی از آن توست، اینجا می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید ...
الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم
و بصیرمان کن تا از مسیر بر نگردیم
و آزادمان کن تا اسیر نگردیم ...
[+] نوشته
شده توسط مهربون در شنبه 16 دی 1391برچسب:,
نگران نباش.....
حال من خوب است.......
بزرگ شده ام........
دیگر انقدر کوچک نیستم......
که در دلتنگی هایم گم شوم !
آموخته ام........
که این فاصله ی کوتاه
بین لبخند و اشک.....
نامش زندگیست !
آموخته ام.......
که دیگر دلم برای نبودنت تنگ نشود.
راستی.......
دروغ گفتن را هم خوب یاد گرفته ام.......
حال من خوب است.......
"خــــــــــــوب خــــــــــــــــــوب"
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
اصل مطلب و آدرس
aslematlab.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.